دارد زمان آمدنت دیر می شود آقا...

ﭼﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺑﻬﺎﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ
ﺑﻬﺎﺭ ِ ﺯﺧﻤﯽ ِ ﭘﺸﺖ ﺣﺼﺎﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ

ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻣﯿﺪ
ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺩﻟﺸﺪﻩ ﯼ ﺑﯿﻘﺮﺍﺭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺳﺖ

سلام مولای من!
بشتاب...!

دارم برای دیدنت دل به دریا می زنم...

آقا میخواهم بگویم امروز برای ما با دیروز کلی فرق دارد. امروز را تا آخرین ثانیه می‌شماریم. حساب این جمعه جداست!
این امید را از معصوم آموخته ایم!
آقا بیا و امروز را به یاد ماندنی کن!
روزهای نیامدنت همه خاکستریست...
خاکستری از حسرت یک روز پیرتر شدن ما
به خاطر دوستان خوبت...
آقا جان سلام! دل این جمعه را نشکن...
اللهم عجل لولیک الفرج

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده...

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده...
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد...

سلام ای منجی بشریت...

قایق احساسات مان شکسته است
داریم غرق می شویم
از بس که احساسات مان را نابجا خرج کردیم
برای غیر تو هدرش دادیم
اینک دستان مان را به سوی تو دراز کرده ایم
تنها امیدمان به نجات، تویی. تنها تو.
سلام ای منجی بشریت...

رؤیای آب...